تب خاطره

عاشقانه ها

تب خاطره

عاشقانه ها

تو نفسهایت را قدری جانانه بکش

تو نفسهایت را قدری جانانه بکش



به قناری گفتم
چه کسی حرف دل ما به تو گفت
از کجا میدانی
که به این زیبایی
و به این آسانی
از دل عاشق ما میخوانی


*****


عشق مانند هوا
همه جا موجود است
تو نفسهایت را قدری جانانه بکش

اکالیپتوس رنگین کمان

اکالیپتوس رنگین کمان

شاید این درخت به
نظر شما درختی خیلی غیر معمول به نظر بیاد و فکر کنید که نقاشی شده
،اما در واقع مادر طبیعت آن را بدین گونه نقاشی کرده.اکالیپتوس
رنگین کمان تنها نوع اوکالیپتوس است که پوست رنگی دارد و در نیمکره

شمالی(اکثرا در فیلیپین و گینه جدید) رشد میکند ،ارتفاع این درخت به 70 متر میرسد


قاصدک

قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی اما اما
گرد بام و بر من
بی ثمر می گردی . . .

انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری نه ز دیّار دیاری
برو آنجا که بود چشم و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک
در دلم من
همه کورند و کرند . . .
دست بر دار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب !

قاصدک
هان ... ولی ... آخر ... ای وای
راستی آیا رفتی با باد . . .
با توام آی کجا رفتی ، آی !
راستی آیا جایی خبری هست هنوز
مانده خاکستر گرمی جایی
در اجاقی ــ طمع شعله نمی بندم ــ
خردک شرری هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند . . . .

شکنجه گر

شکنجه گر


رو به تو سجده می کنم دری به کعبه باز نیست

بس که طواف کردمت مرا به حج نیاز نیست

به هر طرف نظر کنم نماز من نماز نیست

مرا به بند می کشی از این رهاترم کنی

زخم نمی زنی به من که مبتلاترم کنی

از همه توبه می کنم بلکه تو باورم کنی

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

عذاب می  کشم ولی عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

قلب من از صدای تو چه عاشقانه کوک شد

تمام پرسه های من کنار تو سلوک شد

عذاب می  کشم ولی عذاب من گناه نیست

وقتی شکنجه گر تویی شکنجه اشتباه نیست

عقابی پرید!

عقابی پرید!



به گنجشک
گفتند، بنویس
:
عقابی پرید.
عقابی فقط دانه از دست خورشید چید.
عقابی دلش آسمان، بالش از باد،
به خاک و زمین تن نداد

*
و گنجشک هر روز
همین جمله‌ها را نوشت
وهی صفحه، صفحه
وهی سطر، سطر
چه خوش خط و خوانا نوشت

*
وهر روز دفتر مشق او را
معلم ورق زد
وهر روز هم گفت: آفرین
چه شاگرد خوبی، همین

*
ولی بچه گنجشک یک روز
با خودش فکر کرد:
برای من این آفرین‌ها که بس نیست!
سوال من این است
چرا آسمان خالی افتاده آنجا
برای عقابی شدن
چرا هیچ کس نیست؟

*
چقدر از "عقابی پرید"
فقط رونویسی کنیم
چقدر آسمان، خط خطی
بال کاهی
چرا پرکشیدن فقط روی کاغذ
چرا نقطه هر روز با از سر خط
چرا...؟
برای پریدن از این صفحه ها
نیست راهی؟

*
و گنجشک کوچک پرید
به آن دورها
به آنجا که انگشت هر شاخه ای رو به اوست
به آن نورها
وهی دور و هی دور و هی دورتر
و از هر عقابی که گفتند مغرورتر
و گنجشک شد نقطه ای
نه در آخر جمله در دفتر این و آن
که بر صورت آسمان
میان دو ابروی رنگین کمان

بخش اطفال

بخش اطفال

رفتم دستکش هام رو عوض کنم، نمیدونم تا برگردم
چه بلایی سر خودش آورد که اینطوری گریه میکرد!
پرسیدم آخه کجات درد میکنه کوچولو؟...بدون
وقفه میگفت: «تقی.....تقی!»

پرستار رو صدا زدم، ولی اونم نتونست متوجه بشه
که این بچه چش شده ...بچه هم که ول کن نبود و
دائم تقی تقی میکرد! گفتم تقی جان آروم باش!
مرد که گریه نمیکنه!! پرستار گفت اسمش که تقی
نیست آقای دکتر! تو پرونده اش نوشته رامتین!
گفتم خب شاید تو خونه تقی صداش می
کنند!!...اونم زد زیر خنده!

ازش خواهش کردم مادر بچه رو صدا کنه، تا بخش
رو روی سرمون خراب نکرده!!

مادرش که اومد ، یه چسب زخم خواست و چسبوند رو
"انگشت شست" اش ،بعد هم دلداری اش داد و آرومش
کرد

گیج شده بودم! پرسیدم قضیه چی بود؟...

مشخص شد تو مهدکودک ، اسم امام ها رو به ترتیب
انگشت های دست، به این ها یاد میدن،... این
بچه هم که انگشت شست اش مونده بود لای دسته
صندلی و درد گرفته بود، برای همین هم وقتی ازش
می پرسیدیم کجات درد میکنه ، همش میگفت: «تقی»

کسی امشب مرا از دور می خواند

کسی امشب مرا از دور می خواند


کسی امشب مرا از دور می خواند
و می گوید که وقت زندگی تنگ است
شتابی نیست
ولی وقت کمی باقیست
من افسوسی نخواهم خورد
ار آن فرصت که رفت از دست
در این راهی که باید رفت.
چه خوش بود آن محبتها، صداقتها
که صرف هم نمی کردیم.
ولی کین کسی با خود نخواهم برد.
بروی برگ ترحیمم
نمی خواهم که بنویسید
چه تنها بود و تنها مُرد
و یا ناکام جان بسپرد،
که من کام دل خود را
ز چشمی عاشق و نمناک بگرفتم
و می دانم که بر این خاک
مرا شیرین تر از این کامیابی نیست.
تن من را بسوزانید
تن من را بسوزانید
نمی خواهم که تابوتم
بروی شانه هاتان زخم بگذارد
و یا با خود بگویید: آه سنگین بود.
سبک بودم، خدا داند سبک بودم
سبک تر از پر مرغی
نمی دیدید با هر باد نامردی
چه آسان گیج و سرگردان
چه ساده بازیِ دست شما بودم.
تن من را بسوزانید
و آنچه مانده از خاکسترم را
در دل بادی رها سازید
نمی خواهم اسیر توده ای خاک سیه باشم
نمی خواهم در این دنیا ز من نامی بجا ماند
بروی قطعه سنگی
کنار پشته خاکی،
که بر آن خاک بنشینید
و از چشمان زیبای شما اشکی فرو ریزد،
نمی خواهم برای من فغانی، زجه ای، اشکی.
اگر اینگونه باشد مردنم، هرگز نخواهم مرد
و بوی مرگ را با خود به هر سویی نخواهم برد.
هزاران ذره می گردم
سوار قایق بادی
به سر سویی
به هر کویی
کنار هر لب جویی
به زیر پای هر دیوار ویرانی
گلی خوشرنگ خواهد رست
به رنگ آب و رنگ خاک
به رنگارنگی حس امید و یأس
و از خاکستر قلبم
کنار برکه آبی
بدور از چشمهای دست گلچینی
گیاهی سبز خواهد شد
با گلهای سرخ و زرد
و مرغی عاشق و شیدا
برایم نغمه خواهد خواند
و من دلشاد خواهم شد
و او دلشاد خواهد شد
و من خوشبخت خواهم بود

زندگی

زندگی



در ابتدا جنینی کروی شکلی

درون دایره ی درد

و بعد

زوزه ونـِـق

در ذوزنقه ی آغوش


بعد ازآن

هرمهایمختلف رشد !.ا.

وبعد


- به فراخور ِ حال -

یا

در پی ِارتفاع نیازی

ویا

مثلث ِراز

آخر ِ سرهم

که به
مستطیل گور می سپارندَت
!ا

حالا توهی بگو :ا

زندگیجبر است

نه هندسه.....!!!!ا

نصایح زرتشت به پسرش

نصایح زرتشت به پسرش


آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر


قبل از جواب دادن فکر کن


هیچکس را تمسخر مکن


نه به راست و نه به دروغ قسم مخور


خود برای خود، زن انتخاب کن


به شرر و دشمنی کسی راضی مشو


تا حدی که می توانی، از مال خود داد و دهش نما


کسی را فریب مده تا دردمندنشوی


از هرکس و هرچیز مطمئن مباش


فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی


بیگناه باش تا بیم نداشته باشی


سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی


با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی


راستگو باش تا استقامت داشته باشی


متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی


دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی


معروف باش تا زندگانی به نیکی گذرانی


دوستدار دین باش تا پاک و راست گردی


مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی


سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی


روح خود را به خشم و کین آلوده مساز


هرگز ترشرو و بدخو مباش


در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادانندانند


اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده


دورو و سخن چین مباشانجمن نزدیک دروغگو منشین


چالاک باش تا هوشیار باشی


سحر خیز باش تا کار خود را به نیکی به انجامرسانی


اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزنتا تو را نگزد و نمیری


با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به توآسیب نرسد


مغرور و خودپسند مباش، زیرا انسان چون مشک پرباداست و اگر باد آن خالی شود چیزی باقی نمی ماند